در جغرافیایی که قانون باید داور منصف رقابت باشد اما به ابزار تخصیص امتیاز بدل میشود، «موفقیت» و «تحرک اجتماعی» نه از مسیر نوآوری که از کانال نزدیکی به قدرت میگذرد.
در جغرافیایی که قانون باید داور منصف رقابت باشد اما به ابزار تخصیص امتیاز بدل میشود، «موفقیت» و «تحرک اجتماعی» نه از مسیر نوآوری که از کانال نزدیکی به قدرت میگذرد.
در حوزهی اقتصاد، حاصل این وارونگی، زیستجهانی است که در آن یقهطلاییها پدید میآیند ؛ کنشگرانی که ثروت و جایگاه و منزلت اقتصادیشان نه از مسیر تولید و نوآوری، بلکه از طریق دسترسیهای انحصاری به قدرت سیاسی و رانتهای نهادی حاصل میشود: کنشگرانی که در ظاهر برچسب «فعال اقتصادی» و «کارآفرین» دارند، اما موتور انباشتشان دسترسیهای انحصاری، رانتهای پنهان و تصمیمسازیهای سفارشی است. بابک زنجانی در این چشمانداز یک فردِ استثنایی در جامعهی ما نیست؛ بلکه «نشانه»ای است از منطق مسلط بر نظم اقتصادی که حساسیت افکار عمومی را عمدتاً بهسبب مقیاس بیسابقهی ثروت و پیوندهای رسانهایاش برانگیخت.اما شاید آنچه او را دیدنیتر میکند، اندازهی کوه یخ است؛ نه نوک این کوه یخ که در اقتصاد ایران و این روزها در محافل اجتماعی و اقتصادی مانند نمایشگاه در حال حرکت و نمایش است.
بهطور کلی، منطق تولید یقهطلاییها را با دو سازهی تحلیلی میتوان توضیح داد: نخست، صورتبندی دولت رانتی که در آن توازن مالیهی عمومی نه بر مالیات شهروندان، بلکه بر رانتهای برونزاد استوار است. در چنین چیدمانی، پاسخگویی به جامعه جای خود را به توزیع گزینشی رانت میدهد و «دسترسی» از «شایستگی» پیشی میگیرد. دوم، الگوی نظم دسترسی محدود که در آن ائتلافهای مسلط برای حفظ ثبات، دسترسی به بازارها، مجوزها و قراردادها را سهمیهبندی میکنند. نتیجهی هر دو مکانیسم، تسخیر نهادی است: نهادهای حقوقی و اداری که باید حافظ منافع عمومی باشند، به پنل توزیع امتیاز برای نزدیکان تبدیل میشوند. در این بستر است که پدیدهی «حخوصی» سر برمیآورد: فعالان یا واحدهای اقتصادی که بهظاهر خصوصی هستند، اما به لایههای حاکمیت متصل بوده و میتوانند قواعد بازی را به نفع خود بازنویسی کنند. کارکرد واقعی حخوصیها، خلق ارزش مولد نیست؛ بلکه ترجمه مداوم قدرت سیاسی به ثروت اقتصادی و بازگشت ثروت اقتصادی به تثبیت قدرت سیاسی است؛
کارکرد واقعی حخوصیها، خلق ارزش مولد نیست؛ بلکه ترجمه مداوم قدرت سیاسی به ثروت اقتصادی و بازگشت ثروت اقتصادی به تثبیت قدرت سیاسی است
و البته گاهی و در جریان مسیر،ممکن است بخشی از بدنه حخوصیها تا درجاتی از اصل خود فاصله گرفته و با پنهان سازی ریشهها و یا اعلام برائت از اصل و ریشهی خود، در جهت نیل به هویتی از جنس بخش خصوصی، تلاش کنند.
در چنین وضعیت و ساختاری، تمایز میان کارآفرین مولد و آنکه از نردبان سیاست بالا میرود، هر روز کمرنگتر میشود. کارآفرین مولد بقای خود را در نوآوری، ریسکپذیری و آزمون بازار مییابد؛ یقهطلایی اما مسیر انباشت را از انحصار، رانت و دسترسیهای استثنایی میگذراند.
در چنین وضعیت و ساختاری، تمایز میان کارآفرین مولد و آنکه از نردبان سیاست بالا میرود، هر روز کمرنگتر میشود. کارآفرین مولد بقای خود را در نوآوری، ریسکپذیری و آزمون بازار مییابد؛ یقهطلایی اما مسیر انباشت را از انحصار، رانت و دسترسیهای استثنایی میگذراند.
تجربهی زیستهی شهروندان نیز همین را تأیید میکند: جایی که یک امضا یا یک تماس دهها قید و قیف بوروکراتیک را برای برخی بیاثر میکند؛ در حالیکه دیگران با سالها کوشش پشت درهای بسته متوقف میمانند. این شکاف ادراکی، مستقیماً به فرسایش اعتماد میانجامد: سرمایهی اجتماعی فرو میریزد، بیتفاوتی اجتماعی گسترش مییابد و بهموازاتِ آن، در بخشهایی از جامعه حس سرخوردگی و خشم انباشته میشود. خشمی که نه لزوماً به کنش اصلاحی سازمانیافته، بلکه گاه به انفجارهای مقطعی، قضاوتهای کلیساز و اخلاق روزمره بدگمانانه میدان میدهد. در نتیجه، اخلاق اقتصادی معکوس شکل میگیرد: زرنگی رانتجویانه ارزش میشود و صداقت مولد به حاشیه میرود.
زنجانی در چنین منظری نماد یقهطلایی «قابل رؤیت» است؛ قابل رؤیت؛ چون مقیاس پرونده و ضرورت نمایشیِ برساختِ «مقصر بزرگ»، او را در قاب رسانه تثبیت کرد. اما سازوکار تولید یقهطلایی به او محدود نبود و نیست. بسیاری از کنشگران یقهطلایی آرام و بیحاشیه، درون همان مدارهای حخوصی حرکت میکنند، حتی گاه با مدال «کارآفرین بزرگ و نمونه» و اصولاً حساسیت عمومی، بهجای آنکه به منطق ساختاری تولید رانت معطوف شود، بر فرد برجسته متمرکز میماند و بدینترتیب، میدان برای بازتولید چرخه در لایههای کمسروصداتر فراهم میشود.
بسیاری از کنشگران یقهطلایی آرام و بیحاشیه، درون همان مدارهای حخوصی حرکت میکنند، حتی گاه با مدال «کارآفرین بزرگ و نمونه» و اصولاً حساسیت عمومی، بهجای آنکه به منطق ساختاری تولید رانت معطوف شود، بر فرد برجسته متمرکز میماند و بدینترتیب، میدان برای بازتولید چرخه در لایههای کمسروصداتر فراهم میشود.
با این حال، تضاد چشمگیر دیگری نیز وجود دارد: فردی که پیشتر در معرض حکم اعدام قرار داشت، امروز در نمایشگاه اقتصادی ظاهر میشود و مورد استقبال قرار میگیرد. این دوگانه، فارغ از قضاوت فردی دربارهی او، حامل پیامی عمیق برای جامعه است: نظام حقوقی و اداری میتواند بهجای صداقت و ثبات، چهرهای متناقض و لغزان از عدالت و مسئولیتپذیری ترسیم کند. این چرخش از «مجرم مستوجب حذف» به «کارآفرین قابلاستقبال»، ذهنیت عمومی را دچار نوعی بیقراری میکند.
چرخش از «مجرم مستوجب حذف» به «کارآفرین قابلاستقبال»، ذهنیت عمومی را دچار نوعی بیقراری میکند.
شهروندان یکبار دیگر درمییابند که معیارها نه براساس قواعد شفاف و پایدار، بلکه در نسبت با منافع و ضرورتهای لحظهای تغییر میکنند. حاصل این وضعیت، تعمیق همان بحران اعتماد و افزودن لایهای از سرخوردگی و خشم به احساس بیتفاوتی عمومی است؛ زیرا وقتی مرز جرم و افتخار چنین لغزان میشود، مرجعیت اخلاقی و حقوقی نیز بیاعتبار جلوه میکند.
وقتی مرز جرم و افتخار چنین لغزان میشود، مرجعیت اخلاقی و حقوقی نیز بیاعتبار جلوه میکند.
از منظر دینامیک قدرت، کنش یقهطلاییها پس از افشا یا برجستهسازی رسانهای معمولاً یکی از دو مسیر را میپیماید و گاه میان این دو نوسان میکند. مسیر نخست، ادامهی کارکرد در «حاشیهی قابل مذاکره» است: کنشگر از مرکز رانده میشود اما پیوندهایش در سطحی از حکومتمندی فاسد پابرجاست؛ اطلاعات، شبکهها و مهارتهای او در لحظات بحران یا برای معاملات پیچیده همچنان «ارزش مبادلهای» دارد. مسیر دوم، تلاش برای بازتعریف خود بهعنوان «فاعل اقتصادی مستقل» در برابر نهادهای رسمی: تولید گفتار انتقادی نسبت به سیاستگذار، چانهزنی (و حتی تهدید) علنی با دستگاههای مالی و پولی و نمایش فاصلهگذاری با سیاست. در مورد زنجانی نیز، بدون داوری قطعی، هر دو امکان قابل تصور است: هم تداوم کارکرد در حاشیهی نظام، هم ایفای نقش بهمثابه بازیگر اقتصادی که حالا در برابر بانک مرکزی و نظام اقتصادی صدا بلند میکند و همین ابهام، خود بخشی از کارکرد نظم دسترسی محدود است.
پیامدهای اجتماعی این منطق تنها در شاخصهای اقتصاد کلان منعکس نمیشود؛ در زیست روزمره نیز جاری است. وقتی شهروندان درمییابند «دسترسی» از «شایستگی» اثرگذارتر است، افق امید به اصلاح تدریجی تنگ میشود.
وقتی شهروندان درمییابند «دسترسی» از «شایستگی» اثرگذارتر است، افق امید به اصلاح تدریجی تنگ میشود.
بیاعتمادی گسترده به نهاد حقوقی و اداری، بیتفاوتی در مشارکت جمعی را تقویت میکند و همزمان، سرخوردگی و خشم، ذخیرهای میسازد که هم عقلانیت مدنی را فرسوده میکند و هم ظرفیت گفتوگو را کاهش میدهد. بدینترتیب، آنچه بهظاهر پروندهای اقتصادی مینماید، در ژرفساخت، به بحران حکمرانی و نظم اجتماعی بدل میشود.
نقطهی ثقل تحلیل روشن است: تا هنگامی که رانت برونزاد منطق تخصیص را هدایت میکند؛ تا زمانی که نظم دسترسی محدود و تسخیر نهادی قانون را از داوری منصف به سپر رانت بدل میکند و تا وقتی که مرز خصوصی و حخوصی عمداً مبهم نگاه داشته میشود، یقهطلاییها استثنا نخواهند بود. بنابراین برجستهسازی یک فرد در رسانهها و افکار عمومی، اگر با دگرگونی سازوکارها همراه نشود، نهتنها مسئله را حل نمیکند بلکه کارکردی نمایشی مییابد و چرخه را در جایی دیگر بازتولید میکند. بابک زنجانی، در این معنا، نامی بر چهرهی کوه یخ است؛ اما فهم مسئله، تنها زمانی به حل آن نزدیک میشود که چشم از نام برداریم و به لایههای زیر آب کوه یخ و به منطق تولید نامها و یقه طلاییها خیره شویم.